---------------------
اینجا مقام آفرینش است. جایگاه خلقت. درختِ سیبِ پیر احساس جوانی میکند. در کنارش درخت آلبالوی جوانی است که شکوفه کرده. گل ها همه خوشحالند چرا که می دانند زمان بیداری از پندار و پرواز در آسمان خیال فرا رسیده و هر روز ساعت ها با هم گفتگوهای هنری داریم. اینجا انجمن مخفی من است. هر روز داستان های پسرک را در این باغچۀ کوچک بین گل ها و سبزه ها و درختان و شکوفه ها به شور می گذارم. بحث خیلی داغ است. هر کدام چیزی می گوید. شکوفه ای با صدای در بینی افتاده اش می گوید: بهتر است این درخت سیب پیر را دیگر زیاد در موضوع دخالت ندهید سَرورم، چرا که دیگر پیر شده و توان اینگونه ماجراجویی ها را ندارد. درخت به، با صدایی بَم و خنده آور از آنسوی می گوید: بهتر است شما شکوفه های تازه به دنیا آمده را با یک تکان از داستان حذف کنیم، شما که به هر صورت بیشتر از دو هفته زنده نیستید، پس اصلاً چرا باید در داستان باشید. سَرورم؛ می گویم نمی شود من را بجای سیب پیر انتخاب کنید، آخر من از او پیرترم.
سبزه ها آواز خوان: ما همه داریم رُشد می کنیم لای لای لای ، قدّامونم بلند میشه لای لای لای.
آه، نسیم از راه رسید. باز با همان عجلۀ همیشگی تندتند شروع به حرف زدن میکند: هِی هِی سلام بچه ها، کسی از شما نور را ندیده؟ نور که در بلندی ها در حال ورزش و کِش دادن اشعه هایش هست تا بر همه جا پَرتو افکنی کند میگوید: باز چه شده؟ یک لحظه از دست تو آرامش ندارم! ببینم مگر تو کار و زندگی نداری؟ نسیم باز تندتند میگوید: بیا بیا برقصیم، بازی کنیم، برقصیم، و از لابه لای شاخه ها به تندی گذر میکند. برگ ها که با آرامش در حال آفتاب گیری و سایه افکنی هستند با تعجّب به یکدیگر و دور و بر خود می نگرند؛ چه بود؟ چه خبر شد؟
یک برگ از بالای درخت فریاد می زند: می خواهم پرواز کنم. می پَرَد و یک یک روی سَر برگ ها خورده تا به زمین برسد. صدای برگ ها یکی پس از دیگری به گوش می رسد: آخ، اوه، وای، آرام تر برگ دیوانه. سبزه های شاداب نو رَسته، برگ پَریده را در آغوش می گیرند. درختِ سیبِ پیر با لبخندی بر لب به نظارۀ زیبایی نشسته است.
اینجا انجمن سِرّی من است ....... انجمن هُنرمندان سکوت
مِهرَک
نظرات شما عزیزان:
|